رمان تنهام نذار

ساخت وبلاگ
سیگارمو روشن کردم و پک عمیقی زدم...نمیدونم چی شد ولی وقتی به خودم اومدم دیدم شدی همه کسم..حواسم نبود و تو حالا شدی دلواپس من دنیام همه ی وجودم..ببین داغون شدم برات..واسه تویی که هر روز با یکی بودنو به من ترجیح دادی یادته میگفتی گریه نکن تحمل اشکاتو ندارم الان کجایی ببینی شب و روزم شده گریه کردن..اونم واسه تو..دلم واست تنگ شده..الهه ی من کجایی؟
با حس کردن دستی روی شونم سرمو بالا اوردم
-ایهان داداش کجایی؟یه ساعته دارم صدات میکنم
-میلاد برو امروز اعصاب ندارم
-تو کی اعصاب داری اخه؟ ایهان تا کی میخوای ادامه بدی اینجوری؟تا کی میتونی دووم بیاری به نظرت؟ایهان به خدا رفته میفهمی؟؟رفت!!!ولت کرد تنهات گذاشت این همه مدت سرکارت گذاشت اون هرزه..
اسم هرزه رو که شنیدم از خودم بی خود شدم هجوم بردم سمتش و یقشو گرفتم:
-چه
زری زدی عوضی؟؟کثافت هرزه اون دوست دختراتن هرزه عشق تو بود نه من هرزه همونی بود که به خیال درس تو رو خامت کرد و رفت امریکا هرزه همونی بود که هر روز تو بغل یکی میدیدیش هرزه عشق توعه آشغال
یقشو ول کردم و کلافه توی موهام دست کشیدم و روی مبل نشستم با صدای بسته شدن در چشامو باز کردم زیاده روی کرده بودم حالم خوش نبود و اون حرفا باعث شد بهترین دوستم...داداشمم بذاره و بره..عصبی سوییچ ماشینو برداشتم و از خونه زدم بیرون بدون هیچ مقصدی تو خیابونا رانندگی میکردم دست بردم سمت پخش ماشین و اهنگو پلی کردم:
بعدتو...بارون نیومد
ذهنمو یادت بهم زد..بعد تو خاطراتت هنوزم..نمیمیره یه روزم..نمیمیره یه روزم
دستمو..نیستی بگیری خستمو..نیستی ببینی..بعدتو نرگفت هیشکی از من...سراغی دیگه اصلا..سراغی دیگه اصلا
اگه خوشتون اومد و میخواید ادامه بدم سپاس فراموشتون نشه... وبسایت شخصی حسنعلی...
ما را در سایت وبسایت شخصی حسنعلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ایمان اصلاحی hasanali بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 15 دی 1398 ساعت: 14:40